نتایج جستجو برای عبارت :

میل جنسی افراد را از روی چشمانش تشخیص دهید

من وقتی می‌گویم کسی صاف و ساده است و روح و وجودش انگار جلا داده شده است، به خاطر این است که چشمانش دریچه‌ی قلب و روحش هستند.
 یعنی هنوز زنگار روزگار لایه لایه مانعی بین روح و چشمانش نشده‌اند.
مثلا وقتی می‌خندد، تمام صورتش می‌خند و چشمانش لبخند را در خودشان منعکس می‌کنند.
این‌ها را از وقتی که از آدم‌ها عکس می‌گیرم بیشتر درک می‌‌کنم. حتی در همان عکس هم واضح است که چشمانشان مستقیم وصل است به روح و قلبشان.
میل جنسی افراد را از روی چشمانش تشخیص دهید
میل جنسی در افراد مختلف متفاوت است. گاهی سن و سال و گاهی هم موقعیت می تواند عامل افزایش و کاهش میل جنسی فرد باشد اما در هر شرایط سنجش میل جنسی با استفاده از روش های خاص ممکن است.
سنجش میزان برانگیختگی جنسی موضوع پیچیده ای است. می توان گفت ساده ترین و راحت ترین راه این است که از خود افراد بپرسیم.اما تحقیقات نشان می دهد که این مسئله ای مشکل ساز است. برای افرادی که اولین بارشان است به چنین سوالی پاسخ می دهن
صعود از پله های بلندی که انگار تا ابدیت ادامه داشت، بدون شک به اندازه ی صعود از پله های زندگی سخت بود. شکستگی عمیقی میانشان دیده می شد و همین شکستگی باعث شده بود تا پله های دیگر نیز چنان سست شوند که ترسِ فرو ریختنشان لحظه ای او را رها نکند... به شکستگی رسید و بدون فکر، قدم برداشت. چشمانش بسته بود و عصایش را می فشرد. بارِ بزرگی روی دوشش سنگینی می کرد. آماده بود تا حس آشنای سقوط به سراغش بیاید اما جای آن، قدم روی چیزی گذاشت. چشمانش را گشود و دستی را د
١٣٩٧/٨/١۵
ناشناخته‌ها همیشه باورپذیر تر اند. در هر زمان، بی هیچ محدودیتی در هر قالبی می‌گنجند. با تمام چشم‌ها می‌نگرند، با تمام صداها سخن‌ می‌گویند، از تمام صداها شنیده می‌شوند، از تمام راه‌ها می‌رسند، با تمام راه‌ها دور می‌شوند. و من، تمام این مدت با ناشناخته‌ات زندگی کرده بودم؛ ناشناخته ات را با هزاران چهره، هزاران نام، هزاران هویت مجسم کرده بودم. اشک‌هایش را دیده بودم، و لبخندهایش را، حرف‌هایش را شنیده بودم و این ندانستن، اگرچه
آبان... دختری مو مشکی با صورتی کشیده بود. اما بیشترین جذابیت مطلق به چشمانش میشد. ساده واقعا ساده اما بینهایت آرام بخش. انگار تمام فضای آرام باران پاییزی آبان ماه در یک روستا کوچک رو تمام و کمال در چشمانش کار گذاشته اند. غم بی دلیل خاصی هم داشت. یک بغز ناشکفته همیشگی. آدم مهر و موم شده ایی هم بود. و نم پس نمیداد. منظورم این نیست که خسیس بود. نه اصلا اما پر بود از راز نگفته. کسی سعی نکرده بود علتش را جویا شود. آبان؛ صدای خاصی هم زمینه چشمان قهوه ایی خ
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها
دو نفر با هم حرف می زدند یکی خدا و دیگری بنده. خدا هر چه می گفت، بنده می دید. هر جا هم که نمی دید وقتی بود که خیره شده بود... کلام آنجا متوقف بود.
ابلیس باطعنه گفت: کو چشم؟کو چشم انداز؟  
بنده از کوری ابلیس ترسید!
خدا گفت: شهید!
بنده تکانی خورد انگار که دوباره متوجه همکلامیش با خدا شده باشد.فهمید شهید آنچه خدا نازل کرده و میکند را می بیند. چون لحظه ای چشم از رسول برنداشته است.
چشمانش ر
انگار همهٔ دنیا آمده بودند تا شاهد ماجرا باشند.
صدای تق‌تقی بلند شد و همهمه ها خوابید. جلسهٔ دادرسی شروع شد.
قاضی بی‌رحم حکم کرد، محکومم کرد به مرگ؛ به جرم تباه کردن زندگی خودم. دوباره همهمه‌ها بالاگرفت. کسی از سمت چپم برخواست، اجازه گرفت و با صدای رسا شروع به صحبت کرد: "دنیاهای رنگین محکوم به مَحو شدن نیستند، فقط متناسب با رنگ، بغض رو باید نقاشی کرد!" نگاهش کردم، همه‌چیزش برایم آشنا بود، چشمانش، صدایش، چقدر شبیه‌ام بود؛ او اصلا خودِ خودِ م
صدای رعد و برق باری دیگر فضای لندن را پر کرد.
باران به شدت می بارید و بوی خاک نم خورده و بوی باران هوا را پر کرده بود.
هرکس با سرعت به سمت سرپناهی می رفت تا خود را از شر باران خلاص کند. در این بین مردی با جثه بزرگ همان طور که چتر زیبا و صد البته گران قیمت خود را بالای سر گرفته بود و سیگار می کشید به آرامی قدم می زد و از هوا لذت می برد. او با چتر خویش هیچ مشکلی با باران نداشت و مورد توجه مردمان بدون چتر دور و اطراف بود.
_آقا ببخشید میشه از من یه دستمال ب
می خواهد چشمانش باز باشند: داستان هایی که خواندنش مستحب که نه بنظرم واجب است…
 
می خواهد چشمانش باز باشندنویسنده: گروهی از نویسندگانویراستار: محمدجواد آسمانانتشارات: شهرستان ادب
معرفی:
گاهی نباید با گذر فاصله ها به فراموشی بسپاریم، سختی راهی را که امروز به آسانی نشانش می دهیم ….
بریده کتاب:
از خشم صورتش گر می گیرد، گوش هایش به جیغ می افتند، دندان هایش روی هم فشرده می شوند و لعاب چشم هایش به نم می نشیند. افسر از پشت سرش فریاد می زند: «آتش » مسل
  شب سومی بود که زن ، پشت نرده ها مقابل صحن اصلی حرم آقا نشسته بود . زن دیگر رمقی نداشت ، چشمانش مدام بسته می شد و سرش می رفت که بیفتد ، اما باز خودش را جمع می کرد . چشمه اشک اش خشک شده بود ، تکیه داد به دیوار ، سرش سنگین شده بود ، اما نه هنوز به اندازه دلش !
سرما تیغ به استخوان هایش می کشید و فکش از  شدت سرما ، بی اراده می لرزید ، بویی به مشامش رسید ، چه بوی خوشی ، چه عطری . تا کنون هرگز چنین بویی را استشمام نکرده بودم ، از کجا ؟ از چه کسی ؟ 
آرام سرش را
-شده در عین حال هم دوسش داشته باشی دیوونه وار هم دلتو بشکشنه و غرورتو له کنه؟
+شده
-تصمیمت چیه
+ازش متنفرم و دوسش دارم،غرورم و له میکنه و پا رو قلبم میزاره ولی هرشب خوابشو میبینم
-من برا خودت میگم اینجوری پیش بره نابود میشی،خودت میدونی...
+....
[بالشت اشکی را اونوری میکند و چشمانش را میبندد]
کانال ما در سروش فَِقـَِـط بَِرَِاَِےَِتَِو ⚘به عاشق و معشوق های شهر بگوییددلبری برای یکدیگر رابگذارند به وقت تنهاییشان!خیابان و تاکسی و متروجای دست کشیدن روی ابروگذاشتن سر روی شانهو لمس شال و گیسو نیست...!شاید یک نفر چشمانش را بستشاید یک نفر خاطرش پر کشیدشاید یک نفر دلش رفتشاید یک نفر دلش خواست...!#علی_سلطانی⚘
چشمانش هیچ چیزی را نمیدید سیاهی مطلق...!تمام وسایل را لمس می کرد و در دنیای بی رنگش به آنها جان و رنگ تازه ای میداد...
رنگ هایی که هیچ کس تا به حال به چشم ندیده بود!
کاش کسی میدانست که در مغزش چه ها می گذرد. اوهمیشه تضاهر میکرد اما من می دانم که درونش چه طوفانی برپاست..
طوفانی که تمام حواسش را در هم آمیخته .
... گذشت و دخترک بینا شد اما باز هم رنگ شادی را ندید!
إن علامة السفهاء السطحیّین على مرّ التاریخ، هو الجمود وعدم قابلیّتهم فی تشخیص الأهم عن المهم وعصیانهم على تغییر التكلیف. فإنهم یحترمون ظاهر القرآن مطلقا، ولو دعا إلى الحكمیة فی صفّین. ویحترمون دم المسلم مطلقا، ولو خرج على أمیر المؤمنین(ع). ومناسك الحج عندهم خط أحمر مطلقا، ولو كان الحسین(ع) مغادرا مكّة. والصلح مع العدوّ عندهم ذنب لا یُغفَر مطلقا، ولو كان الإمام الحسن(ع) قد اتخذ هذا القرار. لا یعقلون أن تارة یجب الصراخ وتارة یجب السكوت، وتار
 
نشسته ام و حسم درون ذهنم نمى رود تا ذهنم دستور نوشتنش را بتواند صادر کند. حسم تا گلو میآید اما برمى گردد. گویا در گلو اجازه ى بالاتر آمدن نمیابد. آن نقطه در گلو نامش چیست؟ همان نقطه اى که از درون گلو تقاطعى دارد با دهان.
چرا راحت نمى توانم باشم؟ چرا وقتى دیگران هستند نمى توانم میوه بخورم؟ چرا حس مى کنم دارد نگاه مى کند در حالیکه نگاه نمى کند؟ حس مى کنم گوشه چشمى دارد یا شاید چون بعدها ذهنش به این موضوع فکر خواهد کرد ، من نیز به این موضوع فکر مى ک
دختر جوانی بر اثر سانحه تصادف زیبایی خود را از دست داد .چند ماه بعد ناباورانه نامزدش هم کور شدموعد عروسی فرا رسیدمردم میگفتند؛چه خوبعروس نازیبا همان بهتر که شوهرش هم نابینا باشد۲۰ سال بعد از ازدواج ؛زن از دنیا رفت،مرد عصایش را کنار گذاشتو چشمانش را باز کرد
مرد هیچ‌وقت نابینا نبود...!
او فقط مَــرد بود
شک نکن " دنیا همین است:.مرد بودن " دَرد " دارد ..... نامرد بودن " کـِـیـــف " !!
به نام "او"
آمدم بنویسم از شنیده هایم...و سکوت چشمانش را شنیدم... آمدم بنویسم از شکست...و شکستم را سال ها پیش باور کرده بودم...آمدم بنویسم از بودن در حیات وحش...و هجوم وحشیانه خاطرات را چشیدم...آمدم بنویسم از کافه مارکوف....و لطافت احساس مرا حیران کرد...آمدم بنویسم از "خودم"...و چقدر این واژه نا آشناست...
"مسافر"
مریم به صورت طفلش چشم دوخته بود. از خوشحالی اشک درون چشمانش جمع شد. با خودش گفت: نیومدی نیومدی حالام که اومدی تو چه اوضاعی اومدی؟!خاطره سال گذشته از جلو چشمانش گذشت. سوار اتوبوس بود. به حرف مسافران روبرویش گوش می داد. روبرویی می گفت: داشتن بچه واجبه؟کناری با صورتی بی حالت جواب داد: بالاخره برای بستن دهن خونواده شور لازمه.روبرویی صورتش را در هم برد و گفت:گور پدر خونواده شورمریم لبخندی زد و گفت: بچه داشتن واجب نیس مستحبهخانم روبرویی چشم هایش را د
بدون تعریف کردن داستان سر اصل مطلب میروم
انقدر پرکشش بود که گاهی اوقات میخواستم از دنیای خودم جدا شوم و به درون داستان بروم، در بحث های فیلیپ شرکت کنم، نقدش کنم و چاهایی از نزدیک چشمانش را ببینم. دوست داشتم به کتابخانه مجلل ژولیوس میرفتم و به باغ ژاپنی اش نگاه کنم و میان اب روان و پل قرمزش قدم بزنم.
به هر حال...
ادامه مطلب
ثروتمند ترین آدم روی زمین هم که باشی، اگر عاشق نباشی‌، تهی دستی بیش نیستی! اگر کسی نباشد تا هنگام شادی باتو بخندد، هنگام ناراحتی، باتو بگرید. منفعتش به چیست؟ کسی نباشد تا دستت را بگیرد، زیر گوشت نجوای عشق سر دهد. هرشب با دیدن چشمانش سر به بالین بگذاری و هر سحر با دیدن...
بدون تعریف کردن داستان سر اصل مطلب میروم
انقدر پرکشش بود که گاهی اوقات میخواستم از دنیای خودم جدا شوم و به درون داستان بروم، در بحث های فیلیپ شرکت کنم، نقدش کنم و چاهایی از نزدیک چشمانش را ببینم. دوست داشتم به کتابخانه مجلل ژولیوس میرفتم و به باغ ژاپنی اش نگاه کنم و میان اب روان و پل قرمزش قدم بزنم.
به هر حال...
ادامه مطلب
بسم الله الشکور
جلوى آینه ایستاده. یک لنگه جوراب بنفش ساده را در دستش گرفته. طبق عادت همیشگى به جاى اینکه خم شود، پایش را بالا می آورد و جوراب را میپوشد.همین که سرش را بالا مى آورد، چشمانش در آینه به خودش می افتد. کمى مکث میکند و از خودش میپرسد باورت میشود که نوزده ساله شده اى؟
ادامه مطلب
وقتی آن شب از سرکار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده می‌کرد، دست او را گرفتم و گفتم: باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به‌آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی در چشمانش را خوب می‌دیدم.
یک‌دفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم. اما باید به او می‌گفتم که در ذهنم چه می‌گذرد. من طلاق می‌خواستم. به آرامی موضوع را مطرح کردم. به نظر نمی‌رسید که از حرف‌هایم ناراحت شده باشد، فقط به‌نرمی پرسید: چرا؟
ادامه مطلب
سخن کوتاه است و امید بخش : یکی از استادان کورس کلیه‌مان ، خانم دکتر "د" ، پزشک ، متخصص داخلی ، فوق تخصص نفرولوژی و فلوشیپ ردپیوند است . از چهره‌ی بسیار جوانش مشخص است که چگونه پله‌های ترقی را دو تا دو تا طی کرده و حالا ؛ شده یک راهنما ، یک عنصر الهام‌بخش و امیددهنده به من ِ اول راهی ! منی که از دیدن برق چشمانش کیف می‌کنم و یک نفس راحت می‌کشم که اگر جوانی‌ام را صرف رویا و علاقه‌ی قلبی‌ام کنم ، قطعا یک‌روزی می‌آید که با عشق از راهی که رفته‌ام ح
شب دوست / گالاگو (Galago)
چشمان فوق العاده درشت این جاندار این تصور را در ذهن ایجاد می کند که گویا از مطلبی تعجب کرده و اصطلاحا چشمانش از حدقه بیرون زده. اما درشتی چشمان شب دوست به او کمک می کند تا دید در شب آسانی داشته باشد.از مشخصه های این حیوان باید گفت که شنوایی بسیار خوب، پاهای قوی و دم بلندی دارد که از آن برای تعادل استفاده می‌ کند. آنها همچنین در بیشتر انگشتان خود ناخن دارند بجز یک انگشت که برای نظافت از آن استفاده می کنند.
ظاهرا در ساری مراسم سوگواری برای کشته شدگان فاجعه سقوط هواپیمای اوکراینی برگزار شده بود و مردم آمده بودند شمع روشن کرده بودند. مامورین هم ریخته بودند تا شمع ها را خاموش کنند.
مامور گفت : برید سر قبرش شمع روشن کنید
زن جواب داد : قبر داره مگه ؟ کدومشون قبر دارن ؟
مامور تشر زد : همه!
حالا که فکر میکنم میبینم بیراه هم نمی گفت. همه قبر دارند اینجا. یکی شرافتش را به خاک سپرده ، دیگری چشمانش را ، یکی گوش هایش ، آن یکی وجدانش ، پیرمردی جوانیش ، جوانی امید
 
همیشه در تصوراتم مرد با غیرت مردی بود که اگر یک نفر چپ به من نگاه می کرد ، عربده می زد و حکم مرگ طرف را صادر می کرد .اگر یک تار مو هایم را مردی جز خودش می دید سرم داد می زد : " بپوشان آن لامصب ها را ..."اگر مانتویم یک ذره کوتاه بود دعوایم می کرد و مثل پسر بچه ها با من قهر می کرد و خیلی چیزهای دیگر .این ها غیرت هست ، دلگرمی می دهد ، ذوق می دود زیر پوست آدم اما در دراز مدت خسته ت می کند .غیرت را بد برایمان تعریف کردند .غیرت فقط صدا کلفت کردن و عربد
چانه چروکیده اش را گذاشت روی انحنای عصا و خیره شد به روبرو. هر دو چشمش آب مروارید داشتند و منتظر تاریخ عمل بود دیگر چشم هایش سوی قدیم را نداشت.با خودش گفت مهم نیست چیز زیادی برای دیدن هم وجود نداره.
کمی دورتر داخل زمین بازی بچه ها بازی میکردند و صدای فریاد و جیغشان فضا را پر کرده بود سمعکش سوت میکشید فکر کرد یه روزم باید به رضا بگم این سمعک رو ببره برام تنظیم کنه.
این پارک تنها چیزی بود که هنوز دوستش داشت صندلی های سبز پر رنگی که اگر بیشتر از دو س
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.






param name="AutoStart" value="False">












با اینکه چشمانش آبی نیست اما گاهی آسمان را در چشمانش می بینم
خون در قلبش سرخ است اما قلبش م
 
خرس خیاط نیاز به تزریق شادی دارد. این چیز کمیاب و سخت به دست آوردنی و زود از کف رفتنی! یه کمی هم پانسمان لازم است که زخم های کهنه اش سر باز نکند. البته زخم های روحش!
خرس خیاط موهایش کم پشت شده، زیر چشمانش دو تا کیسه پرباد اندازه یک نعلبکی جا گرفته، خمیده راه می رود و تا یادش می آید که کسی نگاهش می کند و می خواهد راست بایستد، پشتش تیر می کشد و راست نمی شود. اگر خیلی لوث باشد می گوید جای خنجرهایی است که از پشت خورده ام و هیچ وقت درمان نخواهد شد. ولی ن
 
روزهای خرس خیاط رنگ های مختلفی دارد. یک روز صبح که چشم باز می کند روزش از خاکستری شب قبل کم کم رنگ سفید و بعد صورتی می گیرد و تمام تنش می شود صورتی. خرس صورتی و با دلی که شکل لبخند در آمده. پر انرژی به کارهایش می رسد. الگو می کشد قیچی می زند و می دوزد هر چند تا نتیجه کار و لباس کامل شدن راه زیادی دارد. 
یک روز دیگر خسته است به زور چشمانش را باز می کند و از لای چشمانش همه چیز را خاکستری با لکه های رنگی می بینید. قرمز عصبانیت، آبی بی خیالی و زرد تنفر و
گفتی لب تر کن تا دنیا را به پایت بریزم
حالا من چشم تر کردم
می آیی ؟

همه میگویند چشمانش رنگارنگ است
اما من میگویم چشمانش عسلی ست
نه برای رنگش
"چون شیرینترین خاطراتم در چشمانش بود"


ایســــتاده امـــــ
بگــــذار ســـــرنوشـــت راهـــــش را بـــــرود...!
مــــــــــــن،
همیــــن جــــا،
کنــــار قــــولــهایــت،
درســـــت روبــــروی دوســــت داشتـــنت
و در عمــــق نبودنــــت،
محــــکم ایستــــاده ام...!

تراشکـــــــار ماهـــــــری شده
‍♂ نجاری بود که زن زیبایی داشت که پادشاه را مجذوب خود کرده بود
پادشاه بهانه ای از نجار گرفت و حکم اعدام او را صادر کرد و گفت نجار رافردا اعدام کنید 
نجار آن شب نتوانست بخوابد ...
همسر نجار گفت :                             مانند هر شب بخواب ...    پروردگارت یگانه است و درهای گشایش بسیار "
کلام همسرش آرامشی بر دلش ایجاد کرد و چشمانش سنگین شد و خوابید ...
صبح صدای پای سربازان را شنید...چهره اش دگرگون شد و با نا امیدی، پشیمانی و افسوس به همسرش نگاه کرد که د
   عینڪ دودے را از مقابل چشمانش برداشت و با کلامے آمیختہ از تعجّب با خود گفت: پدر و عمو چہ بهم مےگویند؟! در مورد کدام پرستو حرف مےزنند؟! من کہ اینجا هستم؛ صحیح و سالم! نہ حافظہ‌ام را از دست داده‌ام و نہ بدنم ترکش دارد! چرا امروز همہ بےربط حرف مےزنند؟!... نکند شخص دیگرے را با من اشتباه گرفتہ‌اند؛... یعنے امکان دارد پروانہ را با من عوضے گرفتہ باشند؟!... آره پروانہ؛...
ادامه مطلب
 خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالی‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد....- آهای، آقا پسر!پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق می‌زد وقتی آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد.پسرک با چشم‌های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید:- شما خدا هستید؟- نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!- آهان، می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید.
فنجان قهوه را روی میز خانم موشه گذاشتم و همانطور که جواب پیام مادرم را می دادم حواسم به فرشته بود که برایمان از خودش می گفت. منظورم از «ما» من و خانم موشه است. فرشته را خیلی خوب نمی شناسم. دومین جلسه ای است که با هم داریم و جز همان چیزهای معمول چیز خاصی از یکدیگر نمی دانیم. می دانم یازدهم است و می دانم گرافیک می خواند. می دانم یک خواهر بزرگ دارد و می دانم چندتا از مشکلاتش با چندتا از مشکلات من یکی است و همین باعث می شود آن چنان صمیمانه به یکدیگر لب
هنگامی که علی اکبر را داخل قبر گذاشتند، او را به علی اکبر حسین (ع) قسم دادم و گفتم: «پسرم! چشمانت را باز کن تا یک بار دیگر تو را ببینم. آن گاه چشمانش را باز کرد» و این چنین شهید علی اکبر صادقی، پیک لشکر 27 محمد رسول ا... آخرین درخواست مادرش را اجابت کرد و برای ما تصاویری به یادگار گذاشت که بدانیم «شهدا زنده اند».
راوی: مادرشهید
منبع: روزنامه جمهوری اسلامی، تاریخ:23/7/1381
دلیل بعضی اتفاقات دنیا را درک نمی‌کنم. مثلا به طور معمولی وقتی راه می‌رویم به جلو نگاه می‌کنیم و از هر جهت همانقدری دید داریم که چشمانمان اجازه می‌دهد. گاهی بی‌دلیل سرم را بالا می‌گیرم و می‌بینم که کسی در طبقه‌ی چهارم سر پنجره ایستاده و به من نگاه می‌کند. یک روز قبل از روز قربانی کردن گوسفندهای بی‌گناه بود که از باشگاه برمی‌گشتم. راننده‌ی وانت ایستاد. کنارش مردی نشسته بود که ریش بلند و ظاهری مذهبی داشت. من عادت ندارم که داخل ماشین و خا
پرسیدمش اینهمه شعر و فغان بهر کیست گفت دلبرم!
چشمانش با خط معنا تضاد داشت...
عالم معنا دیدم توهمی در دل بسته و سیال به دوش میکشد!
این همه وصف و حرف کتابت نمیشود ...
فقط خواندم که ما همه درگیر اوصاف خیالاتیم...
ادمهایی که نیستند و ما همواره زندگی میکنیم بودنشان را!


آدنا
فاطمه(س) مادر شده است قند در دل علی(ع)آب میشود از لبخندهای ریز فاطمه (س)
پدر می آید تا به دخترش هدیه مادر شدن را بدهد

پدر بغض میکند و نگاهی به چشمان پر از خوشحالی دختر چقدر جای مادرت خالیست  علی(ع)قنداقه  را به دست پدر میدهد پدر  چشمانش را میبندد صورتش را نزدیک میکند به صورت نوزاد نفس هایش به نفس های کودک گره میخورد چشمانش را باز میکند و میگوید در آسمان ها این کودک را حسن صدا میکنند
پدر نگاهی به چشمان مظلومانه حسن میدوزد و او را  به سینه خود میچس
شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی. 
پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد. 
در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش، نداشته‌هایش را از خدا طلب می‌کرد.
خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود، انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد در حالی‌ که یک جفت کفش
مقدمه:
چشمانش را به آرامی برهم می‌گذارد!
صدای ضربان قلبش را به وضوح می‌شنود.
دستش را مشت می‌کند و نفس عمیقی می‌کشد.
همه چیز حاضر است!
او می‌تواند؟ شاید!
چشمان بسته‌اش را به روی دنیای دیگری باز می‌کند.
ل**ب‌هایش از هم فاصله می‌گیرد و طنین کلمات جادویی‌اش در فضا پخش می‌شود.
تنش به لرزش در می‌آید؛ سرش به دوران می‌افتد و خون سیاهی همچون سیل از دهانش خارج می‌شود.
توان راه رفتن هم ندارد.
روی زمین می‌افتد.
حالا دیگر چشمانش،
آن چشمان اسرار آمیز
 
 
  تورا برای نوه هایم تعریف میکنم!
  بدون کم و کاستی هر چه بود و نبود را برایشان   میگویم!
 به نوه دختریم میگویم:
 مادر اونقدر مهرش ب دلم نشسته بود که اسمشو   گذاشتم رو داییت
 میدانم که نوه پسریم میپرسد:
 مادر جون؟؟
 واسه همینه ک هروقت بابامو صدا می‌زنی
 میگی قربون اِسمت برم؟؟؟
 لبخند میزنم و جوابش را نمی دهم
 آخر رویم نمی‌شود 
 از قربان صدقه رفتن هایم برایت جلوی نوه های   قدو نیم قدم بگویم  
 بعد ها عکس هایت را نشانشان می‌دهمآنها
 می
سفر حج با چشمان آبی یک دختر
سفر حج با چشمان آبی یک دختر، در این رمان دخترانه از (مریم بصیری) همراه 
 
با (ماهی) می‌شوی و از زاویه آبیِ چشمانش، به سفر حج می‌روی.
دختری مستقل و یک‌دنده که حالا به نیت پایان‌نامه‌اش، برای عکاسی بار سفر بسته.
 
ایران حج: زمانی‌ که جدا می‌شوی از خودت، از تعلقاتت؛ آنجاست که خدا آغوش گشاده
و با تمام وجود پذیرای توست. باز آ هر آن‌ چه هستی باز آ… و تو می‌ مانی و بُهت
و حیرتی که مدام در خونت تزریق می‌شود. تو می‌ مانی
و ا
حیدرزداغ فاطمه آهنگ محشر کرده است/بااشک چشمانش کنون این غصه باورکرده است/ام ابیها میرود سوی پدربادردها/زیراشکایت فاطمه سوی پیمبرکرده است/دشمن زکین داردلگدبرخانه زهرازند/با دست بسته مرتضی رویت برآن در کرده است/مولایتیمان رانگر دارد تسلی میدهد/چون مجتبایش یاداز سیلی کافر کرده است/آغازگشته کربلا شورحسین وزینبش/بیت علی وفاطمه غوغای دیگرکرده است/عشق ولایت محوری رافاطمه آموخته/اوبابصیرت شیعه را محبوب کوثرکرده است/ایران اسلامی ما ازلطف زهر
اول

[مرد در حمام است. نمای بسته از صورت مرد گرفته می‌شود. دوش
آب، در پشت سر مرد، به روی شانه‌هایش سرازیر می‌شود. دهان مرد نیمه‌باز و در حالت
عادی‌ست. مرد در برداشتی طولانی به دوربین نگاه می‌کند.]

[در نمای بعد، مرد دستش را به سمت شیر تنظیم آب می‌برد. آب گرم
را بیشتر باز می کند. بخار، گرم شدن آب را نشان می‌دهد]

[نما مجددا، صورت مرد است. مرد چشمانش را می‌بندد، سرش را
عقب می‌برد، و سرش کاملا زیر دوش آب قرار می‌گیرد. تصویر، ناگهان خاموش می‌شود.]
رسول خدا(ص):خداوند فرموده است فضل و بخشش را از افراد مهربان بندگان من درخواست کنید و در سایه رحمت افراد با رحم زندگى کنید. من در میان این افراد رحمت خودم را قرار داده ام و رحمت و گذشت را از کسانى که قسى القلب هستند نخواهید، چون من در میان افراد قسى القلب سخط و غضب خودم را قرار دادم. وسائل الشیعه/ج8/ص552
بالای سرش که رسیدم، چشمانش بسته بود و صورت زیبایش زیر بارش خون، به سفیدی ماه می زد. یعنی در تمام این لحظات او بود که به فاصله یک شیشه از من، خنجر می خورد و مظلومانه ناله می زد؟ 
 
حرکت قلبم را در قفسه سینه حس می کردم که به خودش می پیچید و با هر تپش از خدا تمنا می کرد که او زنده بماند...
 
ادامه داستان در ادامه مطلب...
 
متن کامل داستان در پیام رسان های اجتماعی تقدیم حضورتان
 
https://eitaa.com/dastanhaye_mamnooe
https://sapp.ir/dastanhaye_mamnooe
https://t.me/dastanhaye_mamnooe
 
ادامه مطلب
آن که برهنه چنان ابتدای خودش، تمام قدبا سینه‌ی راستش، کوهستانو سینه‌ی چپش، دشتستانو تهی‌گاهش باغ‌های انگور و کرت‌های زعفرانو شرم‌گاهش سرچشمه‌ی قنات‌هابه پاس مادرش زمینو پدرش آسمانایستاده بود به تماشاباران را چشید با پوستشو آفتاب را نوشید با چشمانشنمناک، خاک را که خویشاوندش بودتنفس کردبارور شد از منظرهو خود دیگر منظره‌ای بود ‌
پ.ن: پاره‌پاره و ناشیانه تصویر شد.
_محل دفنم را انتخاب کردم.
_کجا؟
_از این جا خیلی دور نیست. روی یک تپه، زیر یک درخت و مشرف به دریاچه. مکانی آرام. جایی خوب برای فکر کردن.
_قصد دارید آنجا فکر کنید؟
_ قصد دارم آنجا مرده باشم.... به دیدارم میایی؟
_دیدار؟
_فقط بیا و با من حرف بزن. سه شنبه ها بیا. تو همیشه سه شنبه میایی.
_ما مردمان سه شنبه هستیم
_خیلی خب .مردمان سه شنبه. پس برای گفتگو میایی؟.....به من نکاه کن.....سر خاکم میایی؟ به من از مشکلاتت میگویی؟
_مشکلاتم؟
_بله
_و شما جوابم را میدهید؟
هر آنچه
چشمانش برق میزد میخواست شیره ی زندگی رابچشد تمام حقایق رابه صورت سرگرمی وشادی وبا لذت وشادی بیان میکرد چنان دردها را بانور لذت، می نگاشت که حسرت روزهای گذشته وترس از آینده را دردیگران به باد می داد گرچه از دلمردگی ترس داشت ولی درلحظه بازیرکی به مشکلات درزمان حال پاسخی زیبا ولذتبخش میداد ودیگران راسرگرم میکرد بدون هرگونه تمسخرکردن دیگران وماسک دورویی.به صورتی خودجوش وطبیعی بکر بودن کودکانه ی خودراجوری نشان میداد که خشم وبغض دیگران ناپدی
به گزارش همشهری آنلاین، روزنامه ایران نوشت: شاکی که یکی از چشمانش در مسئله تیراندازی مردی نقابدار آسیب دیده بود، در شعبه ۱۱ دادگاه کیفری یک به قضات گفت: «مدتی قبل با دوشیزه جوانی آشنا شدم. چند وقتی که از تماس مان گذشت، هوشیار شدم پسر دیگری نیز به او بروز علاقه کرده است. همین اتحاد ما را روبه روی غصه صبر داد اما فقط در حد درگیری لفظی وجود. تا اینکه یک روز فرد ناشناسی که صورتش را پوشانده حیات با تفنگ بوسیله سراغم آمد و با شلیک به چشمم مرا افسرده
رژیم غذایی افراد دیابتی
رژیم غذایی مناسب به افراد دیابتی کمک زیادی میکند, آن ها با تغذیه مناسب میتوانند میزان تزریق انسولین را کاهش دهند.
رژیم غذایی و ورزش در کنار یکدیگر، می توانند به افراد دیابتی کمک کرده تا میزان نیاز آن ها به مصرف قرص یا تزریق انسولین کاهش یابد.
تغذیه افراد دیابتی
ادامه مطلب
زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بی‌نهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه می‌درخشید و همچنان سر به زیر می‌خندید. 
 
انگار همه تلخی‌های این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت می‌خندید. 
 
ادامه داستان در ادامه مطلب...
 
متن کامل داستان در پیام رسان های اجتماعی تقدیم حضورتان
 
https://eitaa.com/dastanhaye_mamnooe
https://sapp.ir/dastanhaye_mamnooe
https://t.me/dastanhaye_mamnooe
 
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها
دو نفر باهم حرف می زدند؛ یکی خدا و دیگری بنده. بنده متوجه شد آیه ها ستاره اند. چشمانش را که به آنها می دوزد ارتفاع می گیرد. آنقدر بالا می رود که همه چیز و همه وقت و همه جا را می تواند یکجا ببیند.
بنده گفت: الله اکبر! از این بالا، چقدر دیوارها و بن بست ها و موانع حقیرند. خدایا همکلامی با تو قد را بلند می کند.
ابلیس گفت: طمع من به نشسته هاست...شریکشان در اموال و اولاد هستم
موانع من برای آن
خواهری جای مادری بوسید
چه قدر بوسه در گلو داری
قحط آب است ولی کمی خونست
شکر حق که تو وضو داری
***
بعد اکبر چقدر بی تابی
بعد سقا چرا شکستی تو
دل زینب پر از تلاطم شد
گره معجرش که بستی تو
***
ذوالجناحت نمی رود چون که
دخترت گرفته ست راهش را
بوسه می زنی او را، صورتش
معجر و چادر سیاهش را
***
السلام علیک یا مظلوم
همچو ناجیه پر غم و محزون
گونه هایت به خاک غلتیده
مثل بسملی شدی در خون
***
ساعت حدود سه ته گودال
مادری می رسد سراسیمه
ساعت حدود سه ته گودال
می نشیند به
« رزم‌ حسینی » یکی دیگر از همرزمان شهید باقر ی می‌گوید : تا بچه‌های بسیج نان نخورده بودند ایشان نان نمی‌خوردند و تا آب به گلوی بسیجیان نرسیده بود ایشان لب به آب نمی‌زدند. همسر شهید در مورد علاقه شهید به بسیجیان چنین می‌گوید: ایشان بسیجیان را خیلی دوست می‌داشتند و هرگاه از آنان صحبت می‌کردند برق خوشحالی در چشمانش پدیدار می‌شد و آن اوائل که از کارش اطلاعی نداشتیم و می‌گفتیم در جبهه چه کار می‌کنی می‌گفت من سقای بسیجیها هستم. یکی از همرزم
کلافه است...سرش را به بازویم تکیه می دهدمیگویم چرا نمی خوابی جانم؟میگوید کلافه ام ،چند کلمه حرف بزنی خوابم میبردمیپرسم چه بگویم این وقت شب؟میگوید چه می دانم...مثلا از مهمترین اتفاق امروز بگو...پیشانی و چشمانش را میبوسم و میگویم این هم مهمترین اتفاق امروزلبخند میزنددستم را میان دستانش میگیردچشمان اش را میبندد و به خواب میرود!از آن گوشه ی پنجره، نور ماه روی صورت اش افتادهدر تاریکی مینشینم و سیر نگاهش میکنمدست میکشم روی ابروهایشدر خوابی عمیق
نگاه کلافه اش را از دیوار های پوشیده شده از چوب و تابلو های نقاشی اطرافش گرفت و به ساعت ظریف طلایی رنگی که حصاری دور دست نحیفش شده بود، دوخت.
چگونه است که زمان بدون هیچ رد پایی، آنقدر سریع می گذرد ولی برای او، گویی قرن ها است که منتظر نشسته است؟
به موسیقی لایت و آرامش بخشی که در حال پخش بود گوش می سپارد، و هنرمند خالق این اثر زیبا را، پشت پیانو ی مشکی و براقی تصور می کند که چگونه انگشتان بلندش، ماهرانه کلید ها را می پیماید و آهنگی این چنین دلنشی
از بچگی همینجوری بودم اگر چیزی یا کسی را دوست داشتم دیگر از جانم برایش مایه میگذاشتم اصلا برایم مهم نبود خوب است یا بد است مهم این بود که من دوستش داشتم دلبسته اش بودم 
بد است خیلی بد است  از همه چیزم به خاطر دوست داشتنم میزدم هنوز هم همینطوریم  
نمیدانم شاید هم خوب است اگر چیزی ارزش دوست داشتن داشته باشد........
یکبار کلاس دوم دبستان بودم پدرم بعد از مدت ها ماموریت بودن  آمده بود سوغاتی برایم گل مو آورده بود 
گل موی دوست داشتنی سبز من هم از بچگی
می تواند تا ابد عاشقم باشد
و این اتفاق غمگینانه ای است.
عشقی در درونش ریشه دوانده که هیچگاه او را ترک نمی کند. او همان کسی است که من می دانم حتی سالیان بعد، لحظه ای که در کنار زنی دیگر و فرزندانش در حال ترک کردن دنیاست فقط به من فکر خواهد کرد و اینکه چرا هنگام خداحافظی آنجا نیستم که دستانش را بفشارم و گرمای دستم او را به زندگی بازگرداند.
او کسی است که من هر گاه در زندگی کم بیاورم یادم می آید فلانی در یک جایی از دنیا دارد به من فکر می کند، که من در م
salary حقوق ماهانه کارمند
 
overtime اضافه کاری
 
employee کارمند
 
employer کارفرما
 
Wages
مزدی کاری که به صورت ساعتی، روزانه و یا هفتگی تسویه می شود.
 
commission
 
حق کمیسیون دریافتی فروشنده ها و نمایندگی ها
bonus
پاداش دریافتی کارمندان و سایر اشخاص به دلیل دستیابی به اهداف تعیین شده
fees
حق الزحمه دریافتی افراد متخصص( مثلا پولی که وکلا دریافت می کنند)
social security
 
◀️حق بیمه ای که توسط دولت به افراد از کار افتاده، بیمار و افراد بیکار پرداخت می شود.
◀️همچنین حق بیمه
 
گریز اغلب افراد از رو در رویی با خطر و جسارت به خرج دادن ، تنها به این دلیل است که از زبان و فکر دیگران می ترسند، وقتی به یک درجه بالا از موفقیت و خوشبختی می‌رسید، متوجه می‌شوید که خیلی از کسانی که قبلاً دوست، همکار یا شریکتان بودند، الان به دیوهای حسادت در اطرافتان تبدیل شده‌اند.
ادامه مطلب
دانه ای در بیابان افتاد،لبخندهایش اشک شد تا دل دلبر به درد آید و باران چشمانش جنگلی را پدید...اسمان دلبر بارید و بارید و اکنون دانه بی دل،هفدهمین سال زندگی اش را به پایان رساند.بی دل بودنش ثمره قلبی ست که در بارگاه حق گرو گذاشت تا حلالش کند آقا جان...معجزه که میشود،قلبش به ناگاه سرجایش بازمیگردد تا عاشق تر شود(: تولدت مبآرک  لبخند برعکس من(:(میخواستم آخرین نفری باشم که امروز بهت تبریک میگه تا یادت نره امروز ی نفر حسابی عاشقت بود..بیخیال اینهمه ا
فرد افسرده به چه کسی گفته می شود؟ چرا فرد دچار افسردگی می شود؟ نشانه های افراد افسرده چیست؟ این قبیل از سوالات در جامعه کنونی ممکن است ذهن بسیاری از افراد را به خود مشغول کند زیرا با وجود استرس و فشار روانی که اخیرا افراد تحمل می کنند بیشتر از پیش در معرض افسردگی قرار دارند. بنابراین با بالا بردن آگاهی افراد جامعه در زمینه افسردگی و نشانه ها و علت های ایجاد کننده آن می توان خطر ابتلا به این بیماری روانی را در افراد یک جامعه کاهش داد.

ادامه مطل
دلم میخواهد دوباره ببینمش، بنشینیم یک گوشه و ساعت ها حرف بزنیم، شاید هم او حرف بزند و من نگاهش کنم، اگر بگویم برق چشمانش و زندگی ای که در آن دو چشم قهوه ایش موج میزد، مجذوبم کرد، دروغ نگفته ام! بار اولی بود که در تمامِ زندگی ام، کسی را میدیدم که تا این حد به من شباهت داشت، مثل من فکر میکرد، مثل من حرف میزد، مثل من نگاه میکرد... تمام مسیر مترو تا خوابگاه را داشتم به دیدارمان فکر میکردم، بدون اینکه خودم متوجه شده باشم، لبخند پهنی صورتم را پوشانده
رو به روی آینه ایستاده بود و موهای بلندش را شانه میزد...خورشید از گوشه ی پنجره ی اتاق دستش را لای موهایش می کشید و نوازشش می کرد ... 
دخترک معصومانه می خندید ... 
انگار که عشقِ مادرانه ی خورشید در قلبش نفوذ کرده بود...
دخترک در آینه به چشمانش لبخند زد ...
هوا ابری شد ... 
طوفان شد ... 
بادِ وحشی زوزه کشان خودش را به شیشه ی پنجره ی اتاق می کوبید ... 
دخترک ترسید ... 
از جلوی آینه کنار رفت ... 
هنوز دستش به دستان ِ پنجره نرسیده بود که پرده های سفید اتاق به رقص د
رژیم غذایی افراد دیابتی
رژیم غذایی مناسب به افراد دیابتی کمک زیادی میکند, آن ها با تغذیه مناسب میتوانند میزان تزریق انسولین را کاهش دهند.
 
رژیم غذایی و ورزش در کنار یکدیگر، می توانند به افراد دیابتی کمک کرده تا میزان نیاز آن ها به مصرف قرص یا تزریق انسولین کاهش یابد.

ادامه مطلب
تفاوت IQ و EQ افراد در چیست؟
تقریباً همه افراد واژه ‌IQ‌ یا ضریب هوشی را شنیده‌اند و کم و بیش با مفهوم آن آشنا هستند.
اما آنچه کمی ناشناخته باقی مانده و هنوز گروه زیادی با آن غریبه هستند، ‌EQ‌ یا همان هوش هیجانی است؛ همان چیزی که براساس نظر دانشمندان می‌تواند عاملی برای موفقیت افراد باشد، همان چیزی که می‌تواند برای کنترل استرس و اضطراب به فرد کمک کند و همان چیزی که موجب می‌شود افراد در جامعه موفق‌تر عمل کنند.
سال‌های سال دانشمندان تصور می‌
قسمت اول را بخوان قسمت 117
تعجب زده با خشم نگاهش می کنم.
ـ اقای دکتر با من هیچ سنخیتی نداره. شما هم لطفا در مورد دکتری که زندگیشو گذاشته و امده اینجا خدمت می کنه قضاوت نکنید.
زن چهره اش را در هم می کند و با لب های برجسته و کبودش می گوید.
ـ همه ی آبادی پر شده خانم پرستار. همه جا دیدن که دکتر عرفانی شب ها امده خونتون تا صبح پیش شما بوده. خب معلومه تا صبح چیکار می کردید.
دندان بهم می سابم و با عصبانیت می گویم.
ـ از اینجا برید بیرون.
از روی تخت بلند می شود و
رژیم غذایی افراد دیابتی
رژیم غذایی مناسب به افراد دیابتی کمک زیادی میکند, آن ها با تغذیه مناسب میتوانند میزان تزریق انسولین را کاهش دهند.
رژیم غذایی و ورزش در کنار یکدیگر، می توانند به افراد دیابتی کمک کرده تا میزان نیاز آن ها به مصرف قرص یا تزریق انسولین کاهش یابد.

ادامه مطلب
#زندگی_به_سبک_مهدی (۱۸)
زندگی مجاهدانه و توام با تلاش خستگی ناپذیر از ویژگی های مردان خداست، در خطبه همام ؛ حضرت امیر می‌فرمایند اینها نفسشان از دستشان در سختی است
شهید محمد مهدی در این سالهای آخر مصداق بارز این جمله بود، بارها می‌دیدیم که دخترش با جسم خواب او، خود را آرام می‌کند زیرا پدر رمقی برای بیدار بودن و بازی با او ندارد.
خدا میداند که سالها بود مهدی برای خواب به چشمانش التماس نمی‌کرد بلکه چشمان او بودند که التماس خواب داشتند
و شهاد
شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی. پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد. در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش، نداشته‌هایش را از خدا طلب می‌کرد. خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود، انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد در حالی‌ که یک جفت کفش در
پزشک معالج بیمار ، با آن لباسی که به طرز احمقانه‌ای با دیوار تضاد رنگی داشت وارد شد ...صحنه‌ی چند قطره خون ، بیمار بی‌حرکت با لباسی سفید در آن وضعیت و سکوت مرگبارش مانع از آن لبخند خبیثانه‌ی پزشک نشد.
همانطور که دست به سینه ایستاده بود و چشمانش در تاریکی نسبی اتاق دودو میزد ، فریادی سر داد و پرستار را صدا کرد!
بی اهمیت به موجودی که بر کف اتاق دراز به دراز افتاده بود دستور داد آن را منتقل کنند به زباله‌دانی و تنها چیزی که از او باقیماند ساعت مر
 
13 : عدس ها را پاک کرد. آرد را خمیر کرد. تنور را روشن کرد. نان را پخت. جارو هم کرد. سفره انداخت ، لقمه گرفت برای بچه ها... آب را از چاه کشید و .... کارهای خانه را باید چه کسی انجام دهد؟ کار برای خدا باشد ، هر کس سبقت بگیرد برنده است. هر زمان که می شد در خانه کمک زهرایش می شد.. کار خدا توفیق می خواهد انجامش... کافی، ج 5 ● دنیا یک مکان است. مکان برای آن که خودت را پیدا کنی. خدایت را عاشق بشوی. خودت را گم کنی زیر سایه ی خدا ، همه بشود خدا ! دنیا یک زمان است! دل
کتاب رودخانه وارونه (تومک)ژان کلود مورلوا۱۷۲ صفحه رقعیترجمه آسیه حیدری(شاهی سرایی)

تومک نمی دانست این آب چه جور آبی است.
حتی نمی دانست رودخانه ی کجار کجاست.
دختر، خوب نگاهش کرد.
سایه ای در چشمانش نشست
و بی آنکه تومک از او بپرسد جواب داد:آبی است که جلوی مردان را می گیرد. نمی دانستید؟ تومک سرش را آرام تکان داد.
نه، او نمی دانست. دخترک گفت: من به این آب نیاز دارم. بعد به قمقمه ای که از کمرش آویزان بود دست زد و گفت: آن را پیدا خواهم کرد و اینجا توی
افراد چاق: 20 دقیقه قبل از غذا بخورید چون اولاً به پر شدن معده و کاهش غذای دریافتی کمک می کند. ثانیاًبا آغاز خوردن سالاد، دستور سیر شدن در زمان مناسب از مغز به معده می رسد.(مغز افراد چاق، دستور سیر شدن را کمی دیرتر از معمول صادر می کند.)
افراد لاغر: بعد از غذا بخورید؛ توصیه می شود با اندکی سس و روغن زیتون.
افراد با اندام متناسب: قبل، حین یا بعد از غذا تفاوت چندانی نمی کند
افراد تحقیر کننده نقش چاقو را در هر محفلی دارند . زبانی به زهرآگینی تیغ‌های خارپشت دارند. شما هیچگاه از این‌ها تعریفی بدون نقص نمی‌شنوید. آنها همواره در هر صفحه‌ای سفید لکه‌ای سیاه پیدا خواهند کرد.
افراد این گروه سفیهانه دیگران را کوچک می‌کنند تا از خود فردی بزرگتر بسازند. این افراد اعتماد بنفس اندکی دارند و همواره حس می‌کنند وجود صفات مثبت در شما یا دیگران آنها را تهدید میکند. تنها طریقی که افراد این گروه برای ادامه‌ی حیات اجتماعی بلد
ز چشمی اشک می ریزد، اگر آهسته آهسته
بدان در سینه می سوزد، جگر آهسته آهسته
تو هم چشمان خود گریان، دَمی با او که می ترسم
ز چشمانش زند بیرون، شرر آهسته آهسته
نپرسی زو چرا گرید، نپرسی او چرا سوزد
که چشمانت دهد از او، خبر آهسته آهسته
نگاهی کن نگاهش را، صدایی کن خدایش را
تو پیغامی به دلدارش، ببر آهسته آهسته
بگو زخمی کزو خورده، چو گلدانی به پژمرده
بگو زخمش دهد حالا، ثمر آهسته آهسته
بگو مذهب اگر داری، بگو مطلب اگر خواهی
بگو آید به بالینش، سحر آهسته آه
حبیب! حواست به آقامان باشد ... گرد و غبارِ نبرد که فرونشست، امام به بالینش آمدند... « پروردگارت تو را رحمت کند، ای مسلم بن عوسجه » این جمله امام را که شنید، چشمانش را باز کرد.حبیب بن مظاهر نزدیکش بود. با دست به امام حسین (علیه السلام) اشاره کرد و گفت : ای حبیب، تو را وصیت می کنم به این آقا، باید خود را فدای او کنی.- حبیب بن مظاهر : به خدای کعبه سوگند، همین کار را می کنم.ساعتی نگذشت که به وصیت دوستش عمل کرد...نفس المهموم، شیخ عباس قمی، ص333. خدایا، دوستان
سوار مینی‌بوس شدم تا به ترمینال یکی از شهرهای بزرگتر بروم. دختربدحجابی هم سوار شد. روسریش، کامل موهایش را نپوشانده بود. جورابش هم کامل پایش را نپوشانده بود. یک لحظه چشمانش را دیدم که صدای اعتراضش به راننده درآمد:
آقای ... ! من باید ساعت 8صبح آن‌ور شهر ... سرکارم باشم. این چه وضع آمدنه که نمی‌شه روی ساعت آمدن و رفتن شما حساب کنیم؟
با آن‌که حجاب درستی نداشت، اما هرزه هم نبود. نمازخواندن و حریم شخصی‌اش، بین خودش بود و هست و خدای خودش؛ اما من بدحجا
مشاوره‌ی ازدواج در مرکز کانونو مشاوران به شما کمک می‌کند تا بتوانید جنبه‌های مختلفی رابطه را مد نظر قرار داده و تصمیمی عقلانی و منطقی بگیرید. هر فردی ممکن است در طی فرایند ازدواج منطق را کنار گذاشته  و بر اساس هیجان و عاطفه تصمیم بگیرد تا جایی که واضح ترین مشکلات هم از دید چشمانش پنهان بمانند. مشاوران ازدواج در مرکز کانون مشاوران با تجربه چندین و چند ساله در این زمینه می توانند به شما کمک کنند تا بهترین انتخاب و بهترین شروع را برای خود رقم
چرا کودکم به هیچکس اعتماد ندارد؟ دلیل منزوی بودن کودکم چیست؟
داشتن یک کودک اجتماعی و خونگرم آرزوی هر مادروپدری است ولی متاسفانه این مساله برای خیلی از والدین در حد همان آرزو باقی می‌ماند.شاید باورتان نشود دیدن این صحنه که کودک گوشه‌ای ایستاده و با چشمانش بازی همسالان خود را دنبال می‌کند برای پدرومادر بسیار ناخوشایند است.
ادامه مطلب
رژیم غذایی مناسب به افراد دیابتی کمک زیادی میکند, آن ها با تغذیه مناسب میتوانند میزان تزریق انسولین را کاهش دهند.
رژیم غذایی و ورزش در کنار یکدیگر، می توانند به افراد دیابتی کمک کرده تا میزان نیاز آن ها به مصرف قرص یا تزریق انسولین کاهش یابد.

ادامه مطلب
رژیم غذایی مناسب به افراد دیابتی کمک زیادی میکند, آن ها با تغذیه مناسب میتوانند میزان تزریق انسولین را کاهش دهند.
رژیم غذایی و ورزش در کنار یکدیگر، می توانند به افراد دیابتی کمک کرده تا میزان نیاز آن ها به مصرف قرص یا تزریق انسولین کاهش یابد.

ادامه مطلب
رژیم غذایی مناسب به افراد دیابتی کمک زیادی میکند, آن ها با تغذیه مناسب میتوانند میزان تزریق انسولین را کاهش دهند.
رژیم غذایی و ورزش در کنار یکدیگر، می توانند به افراد دیابتی کمک کرده تا میزان نیاز آن ها به مصرف قرص یا تزریق انسولین کاهش یابد.

ادامه مطلب
بیمه درمانی پارسیان
 
سلامت جسم و جان افراد همواره ارزشمند ترین دارایی یک فرد است ولی متاسفانه هیچ تضمینی برای حفظ سلامتی افراد برای همیشه وجود ندارد . از طرفی هزینه های درمانی روز به روز بیشتر میشوند و باعث ایجاد نگرانی بیشتر در افراد میشود . به همین دلیل برای ایجاد آمادگی بین افراد در هنگام مواجه با بیماری بهترین راه تهیه یک بیمه درمانی مناسب است .
 
برای مطالعه ادامه مطلب به سایت نمایندگی بیمه پارسیان غرب تهران مراجعه فرمایید.
توجه ترجمه این مقاله در ترنسلیت انجام شده که ممکن است کمی اشکال داشته باشد.
چگونه یک گوگلر در حال افزایش آگاهی در مورد ALS استهنگامی که جوان هستید ، زندگی مملو از گروهی از توصیه‌های خوب است: "سخت کار کنید". "شجاع باش." "رویاهای خود را دنبال کنید."
و البته: "قهرمان زندگی خود باشید."
وقتی صحبت از "قهرمانان" شد ، فهمیدم که حتی اگر شما واقعاً خوش شانس باشید ، فردی که به شما در آینه نگاه می کند ، نمی تواند پنج نفر برتر شما باشد. قهرمانان آن دسته از افراد غی
مشاوره خانواده یکی از شاخه های علم روانشناسی است که بیشتر بر مسائل خانوادگی و بین فردی افراد تمرکز دارد و سعی می کند با راهکارها و درمان های سازنده برای این مشکلات راه حل های درخوری فراهم آورد. البته باید گفت مشاوره خانواده در برخورد با مشکلاتی که افراد با آنها دست و پنجه نرم می کنند؛ چالش های رایجی دارد. همچنین به افراد در آشنایی کمک میکند.
روی پای راستش تکیه کرد؛ دست راستش را هم روی کمر گذاشت؛ موهای بلند مجعدش را با دستی دیگر پیچ داد؛ گردنش را هم کمی خم کرد و بلند با لحنی کش دار گفت:" مرتضــــــی؛ نیـــــگاه! یادت نره امشب خونه مامانم ؛ بـــــــاشه؟! " مرتضی که دیگر از این برو و بیاها کلافه شده بود، روی پلک هایش را با سرانگشتان باریک و کشیده اش مالید و گفت: " تا ببینم چی میشه! اگه دیر کردم آژانس بگیر و خودت برو، من خودمو می رسونم "سمیه چشمانش را چرخاند و لبانش را کج کرد و این بار با ص
ساعت دو و بیست دقیقه‌ی صبح است. زن به پشت خوابیده است روی زمین. دست‌هایش را زیر سرش به هم قلاب کرده. آسوده از لذت و رخوت و رنج و ملالی چند ساعته، شاید هم چند ساله. صدای خر خری آرام از تخت گوشه‌ی اتاق به گوش می‌رسد. امیدوار است که سرمای سرامیک‌ها کمی گرمای آتشی را که به جانش افتاده خنک کند. خنک نمی‌کند. بدنش اما به لرزه افتاده. دندان‌هایش به هم می‌خورند. دردی مبهم در تمام بدنش حس می‌کند. خیره است به سقف. آن جمله فوئنتس در کنستانسیا که «تعلقی که
9 راه برای برخورد با افراد مغرور
افراد مغرور و متکبر فکر می کنند که همیشه حق با آنهاست، اعتقادات الکی دارند و از گوش دادن به دیگران خودداری می کنند. آنها ممکن است از زبان نابهنگام استفاده کنند، کسانی که در اطرافشان هستند را نادیده می گیرند، مردم را غیر قابل تحمل می دانند یا فقط به شدت بی ادب عمل می کنند.
آسان نیست به طور مداوم در اطراف این نوع از افراد قرار بگیرید، زیرا آنها می توانند اعتماد به نفس شما را نابود کنند. ممکن است ندانید که چه چیزی
امروز کتاب روشنی و خاموشی فردی را می خواندم به نام سید مصطفی حسینی افغانی بود البته بهتر است او را فرزند ایران صدا بزنیم فرزند ایران٬ چون خیلی شبیه ایرانی‌ها بوده؛ شاید هم فرزند اسلام چون برای دفاع از حریم اسلام رفت
 این فرزند اسلام ۲۰ بهار بیشتر ندیده بود که در اردیبهشت ۱۳۹۴ پرکشید و من
 تمام مدتی که کتاب را ورق میزدم انگار او را در کنار خودم احساس می کردم نجابت خاصی داشت حتی در خیالم هم اول در زد؛
رفتارش برایم خیلی عجیب بود در عین حال که تب
ابلیس مغرور و متکبر ایستاده بود. خدا زل زده بود داخل چشمانش. ملائکه محو سجده ی خود بودند. ابلیس گفت: من هرگز به گِلی لجن مال سجده نخواهم کرد. خدا رو برگرداند. ابلیس جلو آمد. گفت: مرا بیرون میرانی اما زنده ام بدار تا قیامت. خدا دور میشد از او. گفت: مهلت میدهم اما تا وقتی که خودم می دانم.
ابلیس رفت سراغ ابزار کارش. زینت ها را دانه دانه جمع می کرد و در خورجین خود می ریخت.
ابلیس وارد زمین شد.


+برگرفته از آیات 26 تا 39 حجر



پ.ن: قرآنم دارد تبدیل به یکی از دفت
یه وقتایی یه جورایی یه کسی به یه موقعیتی می رسه و حد خودش را فراموش می کنه. به این افراد چی می گید؟
 
آیا واقعا ما وقتی با این افراد برخور می کنیم بهشون میگیم که حد خودت را بشناس؟!
 
آیا واقعا درسته که بگیم؟
 
وقتی این افراد در جایگاه های مدیریتی قرار میگیرند چی؟ آیا ما بهشون گوشزد می کنیم؟ یا فقط چاپلوسی می کنیم؟
 
چرا؟ واقعا چرا؟
تا ۶ ماهگی، بینایی نوزاد به صورت طبیعی تار است. در زمانی که کودک شروع به هماهنگ سازی نگاه در هر دو چشم می کند، بهبود پیدا می کند. با این حال، گاهی این اتفاق نمی افتد یا دیگر مشکلات بینایی خود را نشان می دهد.
علل احتمالی تاخیر های بینایی: خطاهای انکساری مثل نزدیک بینی و دور بینی در کودکان متداول هستند. مشکلات دیگر چشم عبارتند از:
تاربینی (تنبلی چشم): دید ضعیف در یک چشم که ممکن است به سمت بیرون بچرخد.
آب مرواردی نوزادی: تیره شدن عدسی های چشم- یا دیگر
ارسال پیام در دایرکت موجب ارتباط شما با افراد مختلف میشود. اگر شما بتوانید افراد هدف خود را پیدا کنید و برای آنها در دایرکت پیام بفرستید که آنها را به خود جذب کنید قطعا روزانه شاهد فالورهای جدیدی خواهید بود. اما پیدا کردن افراد مناسب و ارسال پیام روزانه خیلی زمان بر است.
اما این محدودیت برای ربات هوشمند اینستاگرامی، کار سختی نمیباشد. یک ربات هوشمند میتواند به هر تعداد افراد که شما بخواهید پیام بفرستد.
پدر میگوید: عکس را که گرفتیم، مثل ماهی از دست من فرار کردی و خودت را درون آب انداختی...
کدام آدم عاقلی خودش را در آب می اندازد؟
خداراشکر ننه چادر به سر میکرد و سریع مرا از آب بیرون کشیده اند و با چادر احاطه کرده اند. پدر هم کاپشن را درآورده و دور من پیچیده و همگی سوار موتور شده ایم تا به خانه برگردیم. ننه میگفت: از سرما میلرزیدما، دندان هام به هم میخورد و بلند بلند صدا میداد! 
اما من از عمق چشمانش میفهمیدم که وقتی به آن روز فکر میکند دوباره بدنش می
سقوط
قسمت اول:اعتراف
آفتاب به آسمان آمد و خود را نمایان کرد؛گویی که انگار برای این کارش تمرین کرده بود.
دنیل از خواب بلند شد و نگاهی به اطرافش کرد،مادرش را دید که بالای سرش ایستاده
است. دنیل چشمانش را باز کرد و روی تخت نشست. به مادرش سلام داد اما جوابی
نشنید. وقتی به چهره ی مادرش دقت کرد دید که او خیلی عصبانی است. دنیل در یک
لحظه به تمام کار های بدی که تا حالا انجام داده بود فکر کرد،ولی به نتیجه ای نرسید و به
مادرش،جولیا،گفت:《مامان چیزی شده؟》جو
لذت مرگ نگاهی ست به پایین کردن
        بین روح و بدنت فاصله تعیین کردن
 
 
رکاب ۱۲ (آقا)
 
از در که وارد می شود، مادر خودش را در آغوشش می اندازد. دلم برای مادرم تنگ می شود. از رفتار بی بی و مادرش پیداست منتظر بوده اند برسد تا خوب در آغوشش گریه کنند. خیلی از زن های فامیل همین طورند. خواهرهای فرهاد، حتی مادر فرهاد هم به او پناه می آورد. همه را نوازش می کند و دلداری می دهد. خودش هم گریه می کند؛ به پهنای صورت. می دانم انقدر به فرهاد نزدیک نبوده و گریه اش نه
فرق بسیار زیادیست بین کسی که کم می آورد با کسی که کوتاه می آید .در مباحث عاقلانه و عادلانه،اشخاصی که خالی از آگاهی و دانش هستند خیلی زود کم می آورند و مقلوب افراد دانا می شوند؛چون آنها فقط می خواهند حرفی زده باشند و یک خودی نشان دهند،اما افرادی که مسلط به بحث هستند و بر آن موضوع،اِشراف دارند کم نمی آورند و حرفِ خودشان را به درستی ادامه می دهند .اشخاصی هم که کوتاه می آیند یک ریز شباهت هایی نسبت به افراد قبلی (افراد دانا) دارند؛زیرا یکسری افراد ف
کار در منزل یکی از بزرگترین دغدغه بسیاری از افراد است که قصد دارم در منزل کسب درآمد کنند. خیلی از افراد با من تماس می‌گیرند و می گویند که چطور می توانیم یک کسب و کار در منزل راه اندازی کنیم. که در این مقاله قصد دارم به صورت کامل و جامع شما را با ایده های پولساز کسب و کار در منزل و خانه آشنا کنم.
خیلی از افراد اصلا کار کردن در خارج از منزل را دوست ندارند و بنا به یک سری دلایل نمی‌توانند در بیرون از خانه کار کنند و مشغول به کاری بشوند به همین دلیل ب
" تازه افطار کرده است. سنگین شده و دراز به دراز بر زمین افتاده است. ساعت به ده نزدیک می شود. با حمید قرار دارد. انگیزه دیدار با "رفیق" و زیارت حرم او را از زمین می کَنَد . ماشین هست اما دوچرخه را برمی دارد و رکاب زنان به سوی قرار هر شبشان رهسپار می شود. درد دل های دو نفره با حضرت رضا (ع) در مسیر حرم، در حالیکه گنبد مقابل چشمانش برق می زند و گاه به خاطر حلقه های اشک تار می شود ، همراه با نسیمی که فضا را شاعرانه تر می کند ... دوست ندارد اینها را از دست بدهد
 جابر گوید بامام بافر ع عرضکردم  پیغمبر خدا را برایم وصف کن فرمود پیغمبر خدا ص رنگش سفید مایل بسرخی بود چشمانش سیاه ودرشت ابروانش بهم  پبوسته کف دست وپایش پر گوشت وغیر کوتاه بود واز سفیدی گویا در قالب نقره بود سر استخوانهای شانه اش درشت بود از شدت  انس ومهری که با مردم داشت هر گاه متوجه کسی میشد با تمام بدن متوجه میشد  نه انکه مانند متکبران خود بین بگوشه چشم وابرو بنگرد رشته مویی از گودی گلویش تا سر نافش کشیده مانند خط میان صفحه یی از نقره د
افراد چاق می بینند ... خیلی دور!تحقیقات اخیر نشان داده است که افراد دارای اضافه وزن ، مسافتهایی را بیشتر از حد واقعی می بینند. خودتان را با یک کوله پشتی 15 کیلوگرم فکر کنید. مراحلی که برای صعود به آن نیاز دارید اکنون دشوارتر به نظر می رسند.
همسرتایم
بنابراین کارآزمایی هایی با افراد چاق وجود داشت که از آنها خواسته شد توپ های تنیس را در مسافت زیادی پرتاب کنند یا هدفشان قرار دادن توپ گلف در سوراخ باشد. وقتی هدف بزرگتر بود ، در مقایسه با افراد با وزن

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

2PersianM